سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر مشکلی دارید بگیدو کلا مربوط به بازی و افزایش اطلاعات شما و ..

:دلیل نحس بودن عدد 13 برای ایرانی ها و علت دشمنی با یهودی هاو دا

 

بخش اول

علت نحس بودن عدد13 برای ایرانی ها و دلیل دشمنی ایرانی ها با یهودی ها

باسلام من مهدی منصورزارع هستم نویسنده این کتاب وامیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.

همه ما ادما تا حالا شنیدیم که عدد13 نحس است و خب دلیل هایی برای این عدد ذکر شده است ولی من با هیچکدام کاری ندارم ومیخوام بگم که چرا 13 برای ایرانی ها نحس است(به قول معروف میرم سر اصل مطلب و موضوع اصلی)

بگذارید از اینجا بگم که اصلا قضیه سرچیه؟

قضیه سره یه کشتار بزرگه

من خودم این موضوع رو نمیدونستم تا اینکه پدرم در سال 1395ه.ش این موضوع رو به من گفتش.

این موضوع مربوط میشه به دوران هخامنشیان،همانطور که میدونید الان ایران شکلش شده مثل گربه ولی در دوران هخامنشیان خیلی بزرگتر بوده و بعدها با بی لیاقتی شاهان ایرانی کشور کوچک و کوچک تر شدش تا اینکه شدش مثل گربه،واقعا تاسف باره

در زمان پادشاهی کوروش کبیر یا ذوالقرنین روزی منوجه میشه که تعداد بسیار زیادی از یهودی ها در اسارت هستند و حس انسان دوستی کوروش بالا میره و ناراحت و ازرده خاطر میشه و به همین دلیل با لشکری انبوه روانه جایی که یهودی درانجا بودند میرن و موفق میشه که یهودی ها رو از قلعه بابل ازاد کنه(تصویر قلعه بابل در زیره)

 

انها را به ایران میاره و از انها در کلیه امور استفاده میکنه و کار او باعث میشه که یهودی ها به کوروش کبیر علاقه مند بشن و اورا دوست دارند و الانم که بگی کورورش کبیر کیه؟بهت میگن که چیکار کرده

ولی ای کاش این کارو نمیکرد،هرچند ای کاش خیلی خیلی خیلی دیره

بعد از چندین سال از گذشت سلطنت کوروش کبیر حکومت به دست خشایار شاه می افته و اتفاق خیلی بدی میفته که خواهم گفت.

در دوران سلطنت خشایار شاه،شاه ما یک زن ایرانی به نام (وشتی)داشت،یه وزیر ایرانی به نام هامان و یه مشاور یهودی به نام مردخای داشت

مشاور یهودی یا همان مردخای بعد از چندین راه و کار بالاخره موفق به قتل بانو وشتی همسر ایرانی خشایار شاه میشه.

مردخای که میبینه خشایار شاه چقدر اندوهگینه،بعد از چند روز پشینهاد ازدواج با دختری رو به خشایار شاه میده که دختره یهودی بوده و مردخای عموی زن یهودی میشده و بالاخره این وصلت سر میگره ولی چه وصلت بد و نتیجه تاسف باری داشت برای ما ایرانی

خشایار شاه با هاواسا زنی که مردخای پشینهاد داده بود ازدواج میکنه و بعد از ازدواج هاواسا نام خود را به استر که یه نام ایرانی است تغییر میده .

مردخای عموی هاواسا یا استر است

روزی هامان وزیر با غیرت ایرانی ما متوجه رابطه مشکوکی میشه و این رابطه هاواسا یا استر با مردخای بوده،حالا چه رابطه ایی خودتون بفهمید دیگه نمیشه گفتش

هامان این خبر رو به خشایار شاه میده وخشایارشاه میره به هاواسا یا استر میگه و هاواسا هم میره به مردخای میگه و از او میخواد بگه که چیکار کنه؟

مردخای میگه باید هامان رو بکشیم و در اخر هامان کشته میشه

روحت شاد ای با غیرت مرد ایرانی برای شادی روحش 5 دقیقه سکوت اختیار کنید و بعد از 5 دقیقه یه صلوات بفرستید تا روحش شاد بشه

بعدازاین قتل میرن به شاه شراب میدن و حکم قتل 77000 ایرانی رو از دست شاه میگرن و در روز 13 فروردین در یه قتل وحشتناک و بی رحمانه 77000ایرانی رو اعم از زن و مرد و جوان و پیر و بچه رو میکشن و به کسی رحم نمیکنن

ولی خدایی اسکندر مغدونی اینقدر نکشت که اینا کشتن والا اسکندر یه شرفی داشت این نامردا شرفم ندارن

پس دوستان خشایارشاه رو لعن نکنید،لعن نکنید که چرا کوروش کبیر رفت اینا رو ازاد کرد،اون کسایی رو که باعث این کار شدن رو لعن کنید یعنی مردخای و هاواسا رو لعن کنید و کل یهودی ها رو لعن کنید که خیلی نامردن

حالا شما دلیل نحس بودن عدد13 رو برای ایرانی ها میدونید و دلیل دشمنی ما ایرانی ها رو با یهودی ها رو فهمیدید.

حضرت ذوالقرنین کیست؟کسی است که نامش در قران امده است به دلیل کارهایی که کرده و ما ایرانی ها او را کوروش کبیر میدانند و یهودی ها او را اسکند مغدونی میدانند.

 

 

ایمیل برای ارتباط با ما:

mahdimansourzare@yahoo.com

 

راه ارتباطی تلگرام:

 

@mahdi_bmw_m3

 

پایان بخش اول

شروع بخش دوم کتاب

 

خب دوستان یه داستان کوتاه در مورد قوم یاجوج و ماجوج و رفتار حضرت ذوالقرنین رو با انها خواهم گفت

داستان ذوالقرنین در قرآن به طور فشرده(چنانکه در قرآن معمول است) ذکر شده است، در اینجا نظر شما را به خلاصه داستان ذوالقرنین با اقتباس از قرآن و بعضی از روایات جلب می کنیم.

لشگرکشی ذوالقرنین به سمت غرب

ذوالقرنین پادشاه عادلی بود، تصمیم گرفت با همت، قهرمانانه بر شرق و غرب جهان، حرکت کند و همه را زیر پرچم خود آورد و در پرتو حکومت مقتدرانة خود، جلو ظلم و طغیان ظالمان و ستمگران را بگیرد، و تا آخرین حد توان خود از حریم مستضعفان دفاع نماید.

مرکز او(ظاهراً) سرزمین فارس بود. سه جنگ و لشگرکشی بزرگ داشت: 1- به سوی غرب 2- به سوی شرق 3- به سوی منطقه ای کوهستانی، بین شرق و غرب.

خداوند همه اسباب کار و پیروزی را در اختیارش قرار داده بود. او با لشگر مجهز و بیکرانی به سمت غرب حرکت کرد، همة ناهمواریها در برابرش هموار شدند، و همة گردنکشان در برابرش تواضع کردند، او همچنان به فتوحات ادامه داد. شب و روز به پیش رفت تا به چشمة آبی رسید، که آب و گلش به هم آمیخته بود، چنین به نظر می رسید که خورشید در آن غروب می کند و تصور کرد که دیگر پس از آن جنگ و فتح باقی نمانده است.

ولی در آن سرزمین قومی را دید که کفر و طغیان و ظلمشان موجب آزار مستضعفان می شد و همه را به ستوه آورده بود، آن قوم به ستمگری و قتل و غارت معروف بودند.

ذوالقرنین از درگاه خداوند خواست تا او را در هدایت و رهبری مردم، یاری کند، و تکلیفش را در مورد آن قوم وحشی و ستمگر روشن سازد.

خداوند ذوالقرنین را در میان دو کار مخیّر ساخت: 1- با شمشیر آنها را کیفر و سرکوب کند 2- به دعوت و راهنمایی آنها بپردازد، مدتی به آنها مهلت دهد، شاید هدایت گردند، و از ستم و طغیان دست بردارند. ذوالقرنین راه دوم را برگزید و گفت: هر که ستم کند، او را مجازات خواهیم کرد سپس به سوی پروردگارش باز خواهد گشت، و خدا او را به عذابی سخت دچار خواهد ساخت، ولی هر کس که به حق بگرود و کار شایسته انجام دهد، برای او پاداش نیک خواهد بود، و ما به گشایش کارش اقدام می کنیم.

ذوالقرنین مدتی در آنجا ماند، و از ستم ستمگران جلوگیری نمود، و به نیکوکاران پاداش داد، و پایة عدالت و صلح را در آنجا پی ریزی کرد و پرچم اصلاح را برافراشت.

لشگرکشی ذوالقرنین به شرق و شمال، و ساختن سدّبرای جلوگیری از ستم قوم وحشی

پس از آن ذوالقرنین با تدبیر و همت شجاعانه و اهداف مصلحانه به طرق شرق لشگر کشید، به هر جا رسید، همه را فتح کرد، و مردم در همه جا از او استقبال کردند و تسلیم حکومت او شدند.

ذوالقرنین همچنان پیش می رفت تا به آخرین سرزمین های آباد رسید، در آنجا اقوامی را دید که آفتاب بر آنها می تابد، خانه، سایبان ، درخت و باغی ندارند، تا در سایه اش بیارامند، بلکه در کمال بیچارگی زندگی می کنند، و در تاریکی جهل و نادانی دست و پا می زنند.

ذوالقرنین برای نجات آنها، پرچم حکومتش را در آنجا برافراشت، و با نور علم و تدبیر و راهنماییهایش، آن محیط تیره را روشن نمود. و خدمت شایانی به آنها کرد.

سپس ذوالقرنین با لشگرش به سوی شمال رهسپار شد، به هر جا رسید همه را فتح کرد و همه گردنکشان در برابرش تسلیم شدند و سر بر اطاعت او نهادند، تا به جایی رسید دید در آنجا قومی زندگی می کنند که زبانشان مفهوم نیست، ولی مجاور دو قوم وحشی و طغیانگر یأجوج و مأجوج هستند، این دو قوم که جمعیتشان زیاد بود چون آتشی در نیزار خشک بودند، به هر جا می رسیدند به غارت می پرداختند. آن قوم وقتی که سایة پر برکت ذوالقرنین را بر سر خود دیدند، و قدرت و شکوه و عظمت او را مشاهده کردند، از او تقاضا کردند که آنها را در برابر دو قوم وحشی یأجوج و مأجوج یاری کند، و برای جلوگیری از طغیان آنها سدّی محکم و بلند(مثلاً مانند دیوار چین) در برابر آنها بسازد، تا از شرّ آنها محفوظ بمانند.

آن قوم در پایان قول دادند که تا سر حدّ توان، ذوالقرنین را یاری کنند، و با همیاری و همکاری خود، کارهای عادلانه و خداپسند او را به پایان برسانند.

ذوالقرنین که انسانی مهربان و خیرخواه و دشمن ظلم بود، به تقاضای آنها پاسخ مثبت داد، از گنجها و سیم و زر و امکانات بسیار دیگر که خداوند در اختیارش گذاشته بود، استفاده کرد، و به ساختن سدّی نیرومند اقدام جدّی نمود، آن قوم نیز اسباب کار را فراهم کردند، آنها مقدار زیادی آهن و مس و چوب و زغال آماده کرده و تحت نظارت ذوالقرنین آهنهای بزرگ و سنگین را بین دو کوه قرار دادند، و چوب و زغال در اطراف آن ریختند، آتش افروختند، و مس ها را گداخته نموده و آهنها را به همدیگر جوش دادند، تا به صورت سدّی نیرومند در آمد که دو قوم یأجوج و مأجوج قدرت عبور و نفوذ از آن را نداشتند، و هرگز نمی توانستند آن را سوراخ یا ویران نمایند. بعضی گفته اند ارتفاع سد حدود صد متر، و عرض دیوار آن در حدود 25 متر بود و طول آن فاصله بین دو کوه را به هم متصّل می کرد. وقتی که ذوالقرنین از کار ساختن آن سدّ و سنگر بی نظیر فارغ شد، بسیار خوشحال شد که گامی راسخ برای نجات مستضعفان در برابر ستمگران برداشته است.

او که همه چیز را از الطاف الهی می دانست، در این مورد نیز از لطف و رحمت خدا یاد کرد و گفت:

«هذا رَحمَهٌ مِن رَبِّی؛ این از رحمت پروردگار من است.»

و آن چنان در برابر خدا و حقایق، متواضع و متوجه بود، که ساختن چنان سدّی هرگز او را مغرور نکرد که مثلاً بگوید سدّی برای شما ساختم که تا ابد، شما را حفظ خواهد کرد، بلکه در عین حال از فنای دنیا سخن به میان آورد و گفت:«فَاِذا جاءَ وَعدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکّاً وَ کانَ وَعدُ رَبِّی حَقاً؛ هرگاه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را در هم می کوبد، و به یک سرزمین صاف و هموار مبدّل می سازد، و وعده و فرمان پروردگارم حق است.»

طبق بعضی از روایات حضرت خضر(ع) در بعضی از موارد همراه ذوالقرنین بود، و کارهای او را تأیید نموده و او را راهنمایی می کرد ، به همین مناسبت حافظ گوید:

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن                  ظلمات است بترس از خطر گمراهی

ای سکندر بنشین و غم بیهوده مخـــور                 که نبخشند تو را آب حیات از شاهی

سنگ عجیب و عبرت ذوالقرنین و گریة او برای سفر آخرت

آنچه در بالا ذکر شد، در قرآن از آیه 83 تا 98 کهف، به آن اشاره شده است. ولی روایات متعددی پیرامون بعضی از حوادث زندگی ذوالقرنین نقل شده است. ما برای حُسن ختام، نظر شما را به فرازی از یکی از آن حوادث، که جالب است جلب می کنیم: اَصبغ بن نُبابه حدیث مشروحی از امیرمؤمنان علی(ع) نقل کرده که در بخشی از آن چنین آمده است: ذوالقرنین از حکماء و دانشمندان شنیده بود، در زمین منطقه ای به نام «ظلمات» وجود دارد، که هیچکس از پیامبران و غیر آنها به آنجا راه نیافته است، تصمیم گرفت به سوی آن منطقه سفر کرده و آنجا را نیز کشف کند. او با سپاهی مجهز با صدها نفر حکیم و دانشمند به راه افتاد و سرانجام به آن منطقه رسید، و در همین منطقه چهل شبانه روز به حرکت خود ادامه داد، و چیزهای عجیبی دید... تا اینکه ناگاه شخصی را به صورت جوان زیبا، با لباس سفید مشاهده کرد که به آسمان می نگریست و دستش را بر دهانش نهاده بود، او وقتی صدای خش خش حرکت ذوالقرنین را شنید، گفت کیستی؟

ذوالقرنین گفت: من هستم و ذوالقرنین نام دارم.

او گفت:«یا ذَاالقَرنَینِ اَما کَفافَ ما وَراکَ حَتّی وَ صَلتَ اِلَیَّ؟؛ ای ذوالقرنین! آیا آنچه از پشت سرت را فتح کردی برایت کافی نبود، تا اینکه خود را نزد من رسانده ای؟»

ذوالقرنین گفت: تو کیستی؟ و چرا دست بر دهانت نهاده ای؟ او گفت:«من صاحب صور هستم، روز قیامت نزدیک شده و من منتظرم که فرمان دمیدن صور از جانب خدا به من داده شود و صور را بدمم.» سپس سنگی(یا شبیه سنگی) را به طرف ذوالقرنین انداخت، و گفت:«ای ذوالقرنین این سنگ را بگیر اگر سیر شد تو نیز سیر می شوی و اگر گرسنه شد تو نیز گرسنه می گردی.»

ذوالقرنین آن سنگ را برداشت و از همانجا به سوی لشگر و یاران خود بازگشت، و جریان حرکت در منطقه ظلمات و دیدنیهایش را برای آنها شرح داد، سپس آن سنگ را به آنها نشان داد و گفت: در منطقة ظلمانی جوان زیبا و سفیدپوشی خود را صاحب صور،(اسرافیل) معرفی کرد و این سنگ را به من داد و گفت: اگر این سنگ سیر گردد تو سیر می شوی، و اگر گرسنه گردد، گرسنه می شوی، به من خبر بدهید که راز این سنگ و پیام همراه آن چیست؟

او دستور داد ترازویی آوردند، آن سنگ را در یک کفّه ترازو نهاد، و سنگی مشابه و هم وزن آن در کفّه دیگر. این سنگ سنگینی کرد، سنگ دیگر در کنار سنگ هم وزن نهاد، باز این سنگ سنگینی کرد، و به این ترتیب تا هزار سنگ در یک کفّه ترازو نهادند، و آن سنگ صاحب صور را در کفّه دیگر، باز همین کفّه پایین آمد و خود را نسبت به هزار سنگ مشابه سنگینتر نشان داد.

حاضران حیران و شگفت زده شدند، و گفتند:«ای سرور ما! ما به راز و مفهوم پیام همراه آن آگاهی نداریم.» حضرت خضر(ع) که در آنجا حاضر بود به ذوالقرنین گفت:«ای سرور ما! تو از کسانی که آگاهی ندارند، سؤال می کنی، من به راز این سنگ آگاهی دارم از من بپرس.»

ذوالقرنین گفت: تو به ما خبر بده، و راز و اسرار این سنگ را برای ما بیان کن.

خضر(ع) ترازو را به پیش کشید، و آن سنگ را از ذوالقرنین گرفت و در میان یک کفّه ترازو نهاد، سپس سنگی هموزن و مشابه آن در کفّة دیگر ترازو نهاد، سنگ ذوالقرنین مثل سابق سنگینتر بود، خضر مقداری خاک روی سنگ ذوالقرنین ریخت، با اینکه این مقدار خاک موجب سنگینی بیشتر می شد، در عین حال وقتی که ترازو را بلند کرد، دید دو کفّه ترازو مساوی و یکنواخت شد.

همة حاضران در برابر علم خضر(ع) شگفت زده شده، و بر احترام خود نسبت به خضر(ع) افزودند، سپس حاضران به ذوالقرنین گفتند:«ما راز این موضوع را ندانستیم و می دانیم که خضر(ع) جادوگر نیست، پس چرا ما که هزار سنگ در کفّة دیگر نهادیم باز سنگ شما سنگینتر بود، اما خضر(ع) با اینکه مقداری خاک بر سر سنگ شما ریخت، و با یک سنگ سنجید، دو کفّه ترازو مساوی و یکنواخت شدند؟!» ذوالقرنین به خضر گفت:«علت و راز این موضوع را برای ما شرح بده».

خضر گفت:«ای سرور من! فرمان خدا در میان بندگانش نافذ، و سلطان او بر همه چیز قاهر و غالب، و حکمتش بیانگر مشکلات است، خداوند انسانها را به همدیگر مبتلا کند، و اکنون من و تو را به همدیگر مبتلا نموده است... ای ذوالقرنین! این سنگ یک مثال است که صاحب صور(اسرافیل) برای تو زده است، در حقیقت صاحب صور چنین گفته:«مَثَل انسانها همانند این سنگ است که اگر هزار سنگ دیگر را با او بسنجند، باز این سنگ سنگینتر است. ولی وقتی که خاک بر سر آن ریختی، سیر(معتدل) می شود و به حال واقعی خود برمی گردد، مَثَل تو(ذوالقرنین) نیز همین گونه است، خداوند آن همه ملک در اختیار تو نهاده به آنها راضی نشدی تا اینکه چیزی را طلب کردی که هیچکس قبل از تو آن را طلب نکرده است، و به منطقه ای وارد شده ای که هیچ انسان و جنّی به آن وارد نشده است.» صاحب صور می خواهد این نصیحت را به تو کند که:«اِبنُ آدَمَ لا یَشبَعُ حَتّی بُحثی عَلَیهِ التُّرابُ؛ انسانها سیر نمی شوند مگر وقتی که خاک(گور) بر سر آنها بریزد.»

ذوالقرنین از این مثال، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گریة شدید کرد و گفت:« ای خضر! راست گفتی، صاحب صور برای من این مَثَل را زد، و پس از این پیشروی، دیگر فرصتی برای من نخواهد بود تا باز به پیشروی دیگر دست بزنم.»

سپس ذوالقرنین از آن منطقه بازگشت و به سرزمین دَوحه الجندل(واقع در سرزمین مرزی بین سوریه و عراق) که خانه اش بود، مراجعت نمود، و در همانجا بود تا مرگش فرا رسید آری:

اگر چـــــرخ گـــردون کشد  زیــن تو                               ســرانجام خشت است بالین تو

دلت را به تیمـــــار چنــدین مبنــــــد                             بس ایمـــن مـــشو بر سپهر بلند

جهان سر به سرحکم وعبرت است                  چــرا بــهره مــا همه غفلت است  

 

 

 

خب داستان این قوم و حضرت ذوالقرنینو براتون گفتم اما حالا به نظر شما سدشون در کجا واقع شده است؟

سد یاجوج و ماجوج به یکی از دو دیواری گفته میشه که ایرانیان برای جلوگیری از تهاجم اقوام مختلف شمالی که درپشت کوه های قفقاز وشمال شرقی ایران پراکنده بوده اند،کشیده بوده اند تااز دستبرد وغارت این طوایف وتهاجم انان در امان باشند.این 2دیوار به نام های شرقی وغربی بوده که دیوار غربی ان سد یاجوج و ماجوج نام دارد.

این دیوار مهم‌تر از دیوار شرقی بود و در سراسرکوه‌های قفقاز کشیده شده‌بود. . این دیوار عظیم در طول کوه‌های مزبور امتداد می‌یافت تا می‌رسید به شمال شهر دربند و در آنجا تا بالای پیش‌آمدگی کوه و باز در بالای دریای خزر امتداد می‌یافت. در انتهای اتصال این دیوار به کوه معبری بود که دروازه‌ای بزرگ بر آن کار گذارده و در موقع لزوم آن را فرو می‌بستند و اعراب این شهر را دربند را باب‌الابواب یا الباب می‌نامیدند

 

راه ارتباطی باما از طریق ایمیل:

 

mahdimansourzare@yahoo.com

 

 

راه ارتباطی از طریق تلگرام:

 

@mahdi_bmw_m3